از کجـا آمده ایـــم و بــه کجــا در راهیـــم ما کـه از حـال زمـان و پس از آن آگـاهیـــم این همه جنگ و جدال و زد و خوردش از چیست ما چـــرا این همه از درک خـــدا بیراهیــــم گاه به میل خوش و نیک رغبت و سوا داریــم گاه به میل بد و شوم بیخبر و خودخواهیـــم آن خداونـد بـزرگ، خوب و بـد و داد، نشــان ما ز اینجــا همه آمیختــه ی هــــر گناهیـــم همـه از نـام خدا،مـذهب خــود لب بـه سخـن پس چـرا روی زمین منحــرف و گمـــراهیـــم گاهی از جهل و یا بیعملی نیست ز اطراف خبـر گاهی از روی غرور،در حــد یک پادشاهیـــم گه از آن عقل و یا منطق خود بــی خبریـــم ناگه از کار بـد خــود ز لب پرتگاهیــــــم ,گذر,عمر ...ادامه مطلب