اشعار عیدزاده

ساخت وبلاگ
باد و باران ریزش برف، آمــده سوی بشاگردرنگ کوه ها شد سفید و اندکـی هم مرحم درد درد این کـوه ها بود، آن تشنــگی های پیـا پیمثل پاییز و زمستان رنگ کوه ها هم شده زرد با ورود برف و سرمـا جان میگیرند درختــانباد و سرمایش کند پژمرده، آن انـدام هر فرد آمد آن ناگـه به این سو مژه از سوی خـداوندشکر آن باقی و بعدش لرزشی همراه آن سرد جیق جیق آن پـرنـده تــوی سرمـای زمستاندرمیان برف و باران درهوای خشک و یا ترد مردمانش لرزش و تب، سرزمینش با لطافتسوزش سرمای برفش، دست و پاها میکند درد شعر از حسن عیدزاده اشعار عیدزاده...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : شعر,باران,برف, نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 6 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:51

پینه دستــان بشاگـــــرد، حلال خـوار کجـــاپنبه دستــان بزرگان، حرام خـوار کجــــا جاده هـای خاکـی و صعب العبـور منطقــهمتــرو و بانــد اتـوبـان، ریل قطــار کجــــا آن کپــرهــای قـدیمـی و لبـاس درویـشبرج نشینان فراوان، جیـب بیــدار کجــــا همگـی در دل کـوه هـا، بــه فــراغ یارنــدآن همه جنگ و جدال ، اذیت و آزار کجـــا شغل کافــی که نداریــم و همــه آوارهسرزمین خشک و بی حاصل، تجار کجــا گــه اگـر قطــره ی باران ببــارد یــا نــهآن همه کشت و کشاورزی و خیار کجــا خبر از مفسد فی الارض و فرارش هم نیستاین همــه مال خــوری همــره آمــار کجـــا خانـه هـا چوبـی و بعضی هم سنگــیایـن همـه ترس و یـا بیم اشعار عیدزاده...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : پینه,پنبه, نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 4 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:51

آنکه از خدمت به مردم، پیشه آغاز میکندکــار نیکــو را به مردم گــاه احـراز میکــند خدمتـی خالــص میـان جمــع و خــویشبا نگاهــی محــترم همـه را ابــراز میکند آنکـه از خدمت به مـردم سوء اخاذ میکندکار نیکـو پیشکش بـد را به الفـاظ میکـند آنکه از نیکو سرشتش خدمتی حاصل شودخدمتش را آشکـارا همچـو افـــراز میکــند آنکه از سوء وظایف دست بر هر جیب رفتبا همین سبک هنــر، ثروت اقبــاض میکـند آنکـــــه با مــردم شــود همســو و دلخدمتش را در میان عیان و یا بـاز میکند آنکـــه خدمت را به فــرمــان میبــردآن وظـــایف را چــو انجــاز میکـــند آنکـــه خدمت را کنـــد ابـــزار ســـوءبا همان ابزار و سوء گاهی پس انداز اشعار عیدزاده...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : کدام,خدمت؟؟, نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 3 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:51

    بـا آمـدنــــم دل بــــه نثـــارت کـــــردم هـر لحظه و هـر ثانیه را، زیـارت کــردم   گر با عشق تو هم سوختم و ساختم گهی آخر ز وجود پاکت احساس بشارت کـردم   نابینا شده ایــد ز عشق مجنون ضمیر با آمــدنـــم شفــــاء ،بصـــارت کــــردم   گر لب به سخن گشوده ام بی معشوق بایــد کــه بخشید کــه جســارت کــردم   با چهره ی خندان تو گـر مصادف شده ام دنیای دگـر، چو احساس جهارت کـــردم   آن گه که به روبروی من نشسته اید با خندان با شیفتگی از دلـم، احساس حرارت کـردم   لب را بـگشایید به سخن هـــای درون گوش بر سخنم و، احساس نضارت کـردم   دل را که تو بردی و زمن نیست تنـــی از دلبر جانان ، درخواست خسارت کردم اشعار عیدزاده...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : عشق, نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 6 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:51

 

 

 

ما چرا بیچاره ایم و همگی کور و کریم

گیج و سرگشته و حیران، به اندوه پکریم

 

همه در ریل حیات دغدغه هایی دارند

ما چرا این وسط به مثال ژوکریم

 

همگی بهر حقوق خودشان در تاختند

ما گرفتار شعاریم و به یک سو مکریم

 

اشعار عیدزاده...
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : چرا,بیچاره,ایم, نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 5 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:51

  بوده ام محـروم و بـی بهـره ز چند سال اخـیـر این همه بـی مهـری و ظلـم، چرا بایـد بپذیـر   نام من بشکرد و فامیلم شده محروم پرست بهــر تغییرات مــن، عـده ای گشتند اجیــر   کل ایــران شــده رویت و ز آفــاق زمـــان من و افراد درونم شده ایم محــو و اسیـر   سال هــا بود و نبــود لقمــه ی نانــی درخـور تنـگ دستــی و تهــی بـود ز غریبــان فقــر   هیچ نبود جاده و برقــی نه چراغی آنجـــا زندگــی در دل کـوه هـا و نبـود هیچ، کویــر   عده ای نـان کشاورزی و یـا دام خورنـــد عده از هنــر دست بـــه مانند حصیـــر   زندگــی در دل کوهـــا و بـه تاریکـــی شب همه را کرده شجاع،پردل و بی باک و دلیـر   سالها بود که اشعار عیدزاده...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : نام,بشکرد, نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 4 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:51

از کجـا آمده ایـــم و بــه کجــا در راهیـــم ما کـه از حـال زمـان و پس از آن آگـاهیـــم   این همه جنگ و جدال و زد و خوردش از چیست ما چـــرا این همه از درک خـــدا بیراهیــــم   گاه به میل خوش و نیک رغبت و سوا داریــم گاه به میل بد و شوم بیخبر و خودخواهیـــم   آن خداونـد بـزرگ، خوب و بـد و داد، نشــان ما ز اینجــا همه آمیختــه ی هــــر گناهیـــم   همـه از نـام خدا،مـذهب خــود لب بـه سخـن  پس چـرا روی زمین منحــرف و گمـــراهیـــم   گاهی از جهل و یا بیعملی نیست ز اطراف خبـر گاهی از روی غرور،در حــد یک پادشاهیـــم   گه از آن عقل و یا منطق خود بــی خبریـــم ناگه از کار بـد خــود ز لب پرتگاهیــــــم اشعار عیدزاده...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : گذر,عمر, نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 5 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:51

  دشمن جـــان آیــد از آن سوی مرز تقدیــرم تا بگیرد جـــان سالـــم از جـــوان و پیــــرم حاصلش بر جیب آن افغــــان له له میکنـــد دودشم شد مرهمی بر جـــان و این تدبیـــرم گه به نالان و بگفتا که دگـــر نیست چـــاره دوست ناباب همره، و خود هم بگــو تقصیرم میکشند آن کوفت، را با هر نوا و هر مـدل جــان را گیــرد نفس هنگــام آن شبگیــــرم دشمن جـــان جوانـان است این تیــر غریب گفته آن بیگانه میخوردش هدف، آن تیـــرم ساقیا گیـــرد زدست آن سیخ و یا بافـورش بیخبر از عالــم و، وصل براین زنجیــــرم ساقیه دیگر بریزد چای و همــره با شکـــر نعشه از جان بیخبر، گویـــد منم یک شیرم لب کند تر بر سخن دنیا را از خود میکنــد گـو، نه آنــم که دگــر حرف کســی بپذیرم گـه ندارند،  مثقالــی که کنند نعشــه زجـان میزند چــرت و بگفتــا که زجــا میمیــــرم گاه از آن چهره ی مخدوش و چه غم میبارد چشم و ابرو و دهن جرم و، کجاست تصویرم سالمــا در همه جــا شــاد و چنــان شنگولــن گفت معتــاد من بدبخت به ایــن پاگیــــرم   شعر از حسن عیدزاده اشعار عیدزاده...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 9:33

گفت نادانــــی به زن ها، خیره سر هست این زن در کنــــار هر بشـر   نام آن زن را گذاشتم گــــرگ پیــر بعضی از دستش ذلیلنــد و اسیــر   زور بازو چاره ی ایــن گـــــرگ نیست خشم اخـــلاق سگش از آن چیست   ای بســا زور آفـــــرین مــرد دلیـــر گشته در چنگال گرگ خود اسیـــر   هرکه گرگش را بیاندازد ز خــاک رفته رفته میشود انسان پـــــاک   هر که با گرگــــش مدارا میکند خلق و خوی گـــرگ پیدا میکند.                       گرگ پیر گر گشت بر زینت سوار   برامورات هست صاحب اختیــار                          در جوانی جان گـــرگت را بگیــر وای اگر این گــرگ گردد با تو پیر   روز پیری کر تو باشی همچو شیـــر ناتوانـــی در مصـــاف گــــــرگ پیـــر   زن بود گرگ بهر شوهر زن ذلیل تا ابد هست تاج آن مـــــــرد شلیل   زن اگر تاختی نماید، هست پیکاری بزرگ اختلافی هست مابین این انسان و گرگ.     عیدزاده                            اشعار عیدزاده...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 9:33

ساقیــا ریز تو مـی، بر سـر آن جام شــراب تا بنوشــم قـدری، شـاد شود حـال خــــراب گــر از آن نوش شراب، شاد نشود احوالـــم غزلــــم را به زبان آرم و با سخت و ضـــراب غزلــی گویـم و در خانـه و یـا مـی خانـــه چو قناعت به نشیمن و به آن خانه خــراب ساقیـــا ریز تـــو مـی پیک و بکن لبریزش بســرایــم غزلــی بهــر دلم و در تب و تب گاه اگر خواه که بدانید و غزل کیست از آن شاعرا گفت حسن، آن غزل از نوک تراب عیدزاده   (نوک) به معنی نوه میباشد اشعار عیدزاده...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار عیدزاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4eydzadeh13609 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 9:33